فريادهاى شادى ازمدينه براى نوزاد به آسمان مىرفت; مدينهاى كه ششسال پيش، از رسول خدا(ص) استقبال كرد. هنگامىكه پس از سيزده سال رنج كشيدنو تلخى چشيدن از مكه بدان شهر هجرت مىفرمود، اهل مدينه با شوق و شعفىبىنظير و گشاده رويى از وى پذيرايى نموده و او و ياران مهاجرش را منزلگاهىارجمند دادند. رسول خدا(ص) مادامىكه زنده بود، اين بزرگوارى اهل مدينه را كهنگاهداريش كردند و از شر دشمنان محفوظش داشتند، و زمينه را برايش آماده كردند تاپيام آسمانى خود را منتشر سازد، پيوسته بهياد مىآورد و مىستود.
آرى، فريادهاى شادى مدينه در سال ششم هجرت براى نوزادى گرانبها «زينبدختر على» بلند بود; دخترىكه نزد قريش ارجمندترين فرد و در بزرگوارى اصل وپاكى خاندان، شناخته شده بود.
مادر زينب «زهرا» محبوبترين دختران رسول خدا نزد آن حضرت و شبيهترينآن ها بدان بزرگوار در شمايل واخلاق است. خداى، براى زهرا اختصاصاتى قايل شدكه خواهران سه گانهاش، زينب، رقيه، امكلثوم، نداشتند; زيرا با قلم ازلى چنين نوشتهشده بود كه زهرا به تنهايى نگهدارنده پاك و پاكيزهاى براى سلاله پاك و مرغزار خرمىبراى روييدن درخت پر شاخوبرگ اهل بيت قرار گيرد.
پدر زينب «علىبن ابىطالب» پسر عموى رسول خدا و وصى آن حضرت است،و او نخستين كسى است كه در كودكى به آن بزرگوار ايمان آورد و او در دليرى وپرهيزكارى و دانش، يگانه قريش است.
دو جد مادرى زينب، محمد رسول خداصلى الله عليه وآله و خديجه دختخويلد است، وىاشرف امهات مؤمنين (4) است و نزديكترين همسران پيغمبر به آن حضرت وعزيزترين آنها نزد آن بزرگوار، هم در زندگى و هم پس از مرگ است. 25 سال بهتنهايى مورد مهر و احترام رسول خدا قرار داشت وهيچ زنى در اين افتخار با اوشريك نيست.
در سالهاى نخستين اسلام، سالهاى رنج و مشقت، در كنار آن حضرت جاىداشت و كمك و همراهى مىكرد و دشوارىهايىرا كه آن بزرگوار در راه رسالتش ازجانب قريش مىديد، آسان مىكرد.
تنها، خديجه همراه محمد بود، هنگامىكه هراسان و لرزان از غارحرا بازگشت،آن دم كه امين وحى پروردگار، جبرئيل از جانب خدا به سوى او آمدهبود تا نخستين آيه را بر او - كه يتيمى بود درس نخوانده - القا كند:
«اقرا باسم ربكالذى خلق خلقالانسان من علق اقرا و ربك الاكرم الذى علمبالقلم علم الانسان مالم يعلم; (5) .
(اى محمد) بخوان بهنام پروردگارت كه (جهان و جهانيان را) بيافريد و آدمى را از خون بستهپديد آورد. بخوان كه پروردگارت كريمترين كريمان است، آنخدايىكه قلم (نوشتن) راآموخت، و به آدمى آن چه را كه نمىدانست تعليم دادم».
و نزد خديجه بيش از ديگران روحش آرام گرفت و آسايش يافت و هراسى كه دراثر عظمت وحى بر او چيره شده بود، از ميان رفت و دانست كه اوست تنهاكسىكهاز طرف خداى براى كارى بزرگ برگزيده شده. (6) .
خديجه ايمان آورد و پيامبرى آنوجود مقدس را گردن نهاد، و به رسالتشاطمينان كرد و اميدوارانه در كنار آن حضرت مىكوشيد. به شوهر بزرگوارشداراى چنان محبتى سرشار بود كه در راهش جان مىداد و آماده نابود شدنبود.
انكار قريش، بر اطمينان خديجه و ايمان او كه چون كوه استوار بود، لرزشى واردنساخت. سران ايل و تبار خديجه به آن حضرت بدگمان بودند و او را جادوگر وديوانه مىخواندند، ولى اعتقاد خديجه به يكتا مردى كه دوستش مىداشت وراستگويش مىدانست و تا آخرين رمق به او ايمان داشت، همان طور كه «بودلى» دركتاب پيامبر مىگويد: جهانى از اطمينان را بر مراحل ابتدايى عقيدهاى كه يك ششمساكنان امروز جهان بدان پاى بندند، مىافزود.
خديجه در سنى نبود كه تحمل رنج و درد بر او آسان باشد و در دوره زندگانىاشبه سختى و تنگدستى عادت نكرده بود. ولى از اين خشنود بود كه در اين پيرى وناتوانى مىارزد كه زندگى خوش و آرام و پر آسايش خود را به زندگى سخت و دشوارو پريشان جهاد تبديل كند. و محاصرهاى را كه قريش بر بنىهاشم روا داشته بودند،به طورى كه نزديك بود از گرسنگى همگى تلف شوند، با قهرمانى و آزادگى تحملكند. خديجه از دنيا رفت و هنوز سختگيرى و فشار در حد اعلا بود، ولى موقعيت رابراى دعوت آماده كرد، و براى مرد خود، يارانى به جاى گذاشت كه به او ايمان داشتندومرگ را بر زندگى بدون او ترجيح مىدادند.
از دست رفتن خديجه در چنين موقعيتى تاريك و پيچيده، آغاز مرحلهاى سختاز مراحل مبارزه بود; زيرا پس از او، مكه بر رسول خدا تنگ شد و نتوانستبماند وهجرت به مدينه كه تا كنون، بلكه براى هميشه، مبدا تاريخ مسلمانان است، رخ داد.
پيغمبر هجرت كرد و هنوز در دلش خاطراتى از نخستين محبوبه بر جاى بود،و هيچ يك از زنان آن حضرت كه پس از خديجه آمدند، حتى عايشه، نتوانستند اينيادگار زنده را از قلب آنحضرت بيرون كنند، و يا اندكى آتش آن را فرو نشانند.روزى «هاله» خواهر خديجه، در مدينه به زيارت رسول خدا مشرف شده هنگامىكهآنحضرت آواز او را شنيد كه به آواز عزيز از دست رفتهاش شباهت دارد، از تاثر واندوه بلرزيد. پس از رفتن هاله، عايشه عرض كرد: چقدر پيرزنى از پيرزنان قريش راكه دندانهايش ريخته و هلاك شده بهياد مىآورى، در صورتى كه خداى بهتر از او رابه تو داده است.
رنگ رخساره آن حضرت دگرگون شد و باخشم چنين پاسخ داد:
«به خدا سوگند كه بهتر از او را خداى بهمن نداده است. او به من ايمان آورد، وقتىكه مردم مرا دروغگو مىدانستند و ثروتش را در راه من داد، موقعى كه مردم مرا از همهچيز محروم كرده بودند».
جد پدرى زينب، ابوطالب بن عبدالمطلب عموى رسول خدابلكه پدرآن حضرت است; زيرا پدرش عبدالله وقتى كه آن وجود مقدس در شكم مادر بود ازدنيا رفت، و عبدالمطلب در حالى كه نبيرهاش كودكى بود هفتساله وفات كرد وعمويش ابوطالب از او نگهدارى و پرستارى كرد. ابوطالب براى او پدرى بزرگوار وپشتيبانى نيرومند و دوستى وفادار بود. در سالهاى رنج و مشقت، آنى از او جدا نشدچنان كه عموى ديگرش ابولهب كه از كافران دور از خدا بود، بيشتر از بيگانگان كافر،برادرزادهاش را مىآزرد و زن ابولهب ام جميل چوب و هيزم مىآورد و به سوى اوپرتاب مىكرد. و خود ابولهب به آن حضرت بد مىگفت و دشنام مىداد، و لعنمىكرد. اين زن و شوهر دريغ كردند كه خانه آن ها بر سر دختران پيغمبر رقيه وامكلثوم، كه پيش از بعثتبه همسرى پسرانشان عتبهوعتيبه (7) درآمده بودند، سايهبيندازد، آن دو را طلاق گفتند تايكى را پس از مرگ ديگرى، عثمان ازدواج كند.
آرى، ابوطالب بر خلاف برادرش ابولهب از برادرزادهاش دستبرنداشت ودر آن دم كه قريش با اصرار، آن وجود مقدس را از خود مىخواستند، تسليم نكرد وهموست كه به سخنان محمد گوش مىدهد هنگامىكه مىگويد:
«اى عمو! به خدا سوگند اگر اينها خورشيد را در دست راست من بگذارند و ماهرا در دست چپ من، براى آن كه از هدف خود دستبردارم، دستبر نخواهم داشتيا آن كه جان داده و نابود شوم».
در اين هنگام، عموى پير بامهربانى و تاثر دستبرادر زاده خود را مىگيرد ومىگويد:
برو و بگوى آن چه را دوستمىدارى. به خدا، در برابر هيچ چيز تو را تسليمنخواهم كرد، و به وعده خود وفا كرد.
در سالهاى محنت و رنج از آن حضرت پشتيبانى كرد و به تهديدات قريش كهاگر محمد را براى كشته شدن تسليم نكند، بنىهاشم را به تمامى تبعيد خواهند كرد،اعتنايى ننمود.
در طول مدتى كه قريش آن حضرت و همسرش خديجه و ياران و خويشانش رامحاصره كرده بودند و تصميم داشتند همه را به وسيله گرسنگى بكشند و از پاىدرآورند، همگى به شعب ابوطالب پناه برده و در آنجا جاى گرفتند.
ابوطالب كمى پس از مرگ خديجه از دنيا رفت، و رسول خدا به مرگ آن دو،تواناترين يار، و محبوبترين دوكس خود را از دست داد. در اين هنگام، هجرتبه مدينه واقع شد.
جده پدرى زينب، فاطمه، دخت اسدبن هاشمبن عبدمناف، همسر ابوطالب،عموى رسول خداست. فاطمه، نخستين زن بنىهاشم است كه بههمسرى مردى ازبنىهاشم درآمده و فرزند آورده است. فاطمه، به زيارت پيغمبر نايل گرديد و مسلمانشد و اسلامش نيكو گرديد. پيغمبر را در وقت مرگ، وصى خود قرار داد وآن حضرت وصيت فاطمه را پذيرفت وبرجنازهاش نماز خواند، و به درون لحدشرفت، و پهلويش بخوابيد، و فاطمه را به نيكويى بستود.
ابن سعد در طبقات و ابن هشام در سيره و ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين ازابنعباس نقل كردهاند: هنگامى كه فاطمه مادر علىبن ابىطالب از دنيا رفت، رسولخدا(ص) پيراهن خويش را به تن او پوشانيد، و با وى در قبر بخوابيد. اصحابعرض كردند:
يا رسولالله! احترامى كه به اين زن كردى نديديم كه باكس ديگر بكنى، فرمود:«پس از ابوطالب، كسى بيشتر از اين زن بهمن خدمت نكرده بود، پيراهنم را به اوپوشانيدم، تا از حلههاى بهشتبپوشد و با او در قبر خوابيدم، تا سختى كار براو آسانگردد». (8) .
اين فاطمه، درست نقطه مقابل زن عموى ديگر پيغمبر قرار دارد كه تقدير چنينشد كه ازاو در قرآن جاويد ياد شود ولى چگونه يادى! اين زن امجميل دختر حرباست، و اين نام شايد بر بسيارى از شنوندگان، حتى كسانى كه آشنايى به تاريخ اسلامدارند و قرآن را مىخوانند، غريب آيد. ولى اين غرابتبا درنگ كمى از ميان مىرود، موقعى كه مىفهميم اين زن همان «حمالة الحطب» جفت ابولهب، عموى رسولاست. و درباره همين زن و شوهر، خداى در كتابى كه بر محمد(ص) نازل شده،فرموده:
«تبتيدا ابى لهب و تب ما اغنى عنه ماله و ماكسب سيصلىنارا ذات لهبوامراته حمالة الحطب فى جيدها حبل من مسد; (9) .
بريده باد دو دست ابولهب و نابود مالش و آن چه را كه بيندوختسودش نداد. به همين زودىبچشد آتشى را كه زبانه دارد و زنش كههيزم كش است، و برگردنش از ليف خرما طنابى است».
جد اعلاى پدرى و مادرى زينب، عبدالمطلببن هاشم استكهامين كعبه و سقاىحجاج خانه خدا و مهماندار آن ها بوده است. اين شرف از پدران و نياكانش، پشت درپشتبه وى رسيده و كسى ديگر به جز اين خاندان تا صدها سال سزاوار پاسبانى كعبهو سقايى حاجيان نبوده است.
خداى وى را از شرابرهه در آندم كه با سپاهى گران و فيل بسيار از حبشه براىخراب كردن خانه خداى آمده بود، نگاهدارى كرد. پس خداى كيدشان را تباه كرد، و برسرشان مرغانى بسيار و پى درپى بفرستاد تا سنگهايى از دوزخ برآن ها ببارند. سپسآنان را هم چون گياهى كه حيوان، نشخوار مىكند، خرد گردانيد.
زينب، تنها نوزادى بود كه در سال ششم هجرت، مدينه رسول از آن استقبال كرد.و آن سالى بود كه اوضاع و احوال براى پيغمبر اسلام مستقر شده بود. و در همان سالپيغمبر بر شترى كه كمى از گوشش بريده شده بود - و با آن شتر در روزگار فشار وسختى همراه پيرمردى (10) مخلص از مكه بيرون شده بود - با هزاروپانصد تن ازيارانمهاجر و انصارش، در حالى كه جامههاى سپيد احرام را بر تن داشتند، از مدينه بهقصدمكه، پايگاه دشمنان محمد و اسلام، بيرون آمدند. سپس همگى به واسطه پيمان صلححديبيه كه با ابوسفيان و كفار قريش بستند، پيروزمندانه باز گشتند.
در آغاز، گويا همه چيز به نوزاد خوشبختى زندگى را نويد مىداد. بنىهاشم وياران پيغمبر تهنيت گويان مىآمدند و شكفتن اين غنچه را در خاندان رسول تبريكمىگفتند. عنبر دودمان پاكش از گهوارهاى كه اين گل در آن نهاده شده بود، پراكندهمىشد و از طلعت تابان و چهره درخشانش آثار پدران و نياكانى بزرگوار آشكار بود. ولى ناگهان - اگر خبر راستباشد - حزن و اندوهى بر اين گهواره زيبا سايه افكند!سايههايى كه شايد بيشترش در كتابهاى تاريخى كه براى تحقيقات علمى نوشتهمىشود جاى نداشته باشد، ولى در روحبشرىو وجدان انسانى موقعيتى بسزا دارد.نقل مىكنند كه هنگام آمدن كودك، سروشى پراكنده شد كه به زندگى سوزان وجانگدازش در فاجعه كربلا اشاره مىكرد و از رنجهاومصيبتهايى كه فردا در انتظاراين كودك استخبر مىداد.
مىگويند: اين فاجعه بيشتر از نيمقرن قبل از وقوع آن معروف بوده، درمسنداحمدبن حنبل (ج1،ص58) آمده است كه جبرئيل، محمدصلى الله عليه وآله را به كشته شدنحسين و اهل بيتش در كربلا خبر داد.
ابن اثير در كامل نقل مىكند: رسول خداصلى الله عليه وآله از خاكى كه خون حسين برآنريخته مىشود و جبرئيل براى آن حضرت آورده بود، به همسر خود ام سلمه داد وفرمود:
«وقتى كه اين خاك خون شد، بدانكه حسين كشته شده است» (11) .
ام سلمه آن خاك را نزد خود در شيشهاى نگاهداشت. هنگامى كه حسين كشته شد،آن خاك خون شده بود. امسلمه دانست كه حسين كشته شده و آن خبر را در مردمپراكنده كرد.
و بههمين زودى از مورخان مىشنويم كه در حوادث سالهاى 60 - 61 هجرىنقل مىكنند كه، زهيربن قين بجلى كه از هواخواهان عثمان بود پس از آن كه در سالشصتحج كرد و از مكه بيرون شد، خروج او از مكه با رفتن سيدالشهدا به سوىعراق مصادف گرديد، زهير در راه با حسين بود، ولى در آن جايى كه آن حضرت منزلمىكرد، زهير منزل نمىكرد. اتفاقا روزى سيدالشهدا زهير را طلب كرد، با آن كه اينكار بر زهير دشوار آمد، ولى فرمان را اطاعت كرد. هنگامى كه از پيش حسينبازگشت، بهياران خود چنين گفت:
هركس از شما مىخواهد آماده استبيايد از من پيروى كند، و گرنه آخرين ديداراست.
سپس براى آن ها داستانى قديمى از زمان پيغمبر (12) نقل كرده، چنين گفت:
وقتى، با عدهاى از مسلمانان براى جهاد رفته بوديم. سپاهاسلام پيروز شد و غنايمبسيارى بهدست آمد. همه شادان و خشنود بودند. سلمان فارسى (13) كه همراه ايشان بودبه آنان خبر داد كه به همين زودىها حسين جنگ مىكند و كشته خواهد شد.
سپس سلمان ياران خود را مخاطب ساخته چنين گفت:
اگر به سرور جوانان اهل بهشت رسيديد، از جانفشانى در ركاب او خشنودترباشيد، تا از غنيمتهايى كه امروز به دستتان رسيده است.
ابن اثير مىگويد: پس از آن كه زهير سخن سلمان فارسى را براى همراهان خودنقل كرد، متوجه خانوادهاش گرديد و زن خود را طلاق گفت، مبادا به او گزندى رسد.آن گاه ملازمتحسين را برگزيد تا با آن حضرت كشته شد.
به طورىكه مورخان نقل مىكنند: حسين از كودكى مىدانسته كه براى او چه چيزمقدر شده است هم چنان كه اين سروش نيز براى خواهرش زينب در هنگام ولادترخ داد.
آن ها مىگويند كه، سلمان فارسى براى تهنيت ولادت زينب حضور علىبنابىطالب شرفياب شد و على را اندوهناك و متفكر يافت. على از مصيبتهايى كهدخترش در كربلا خواهد ديد سخن گفت. آن گاه على شهسوار دلير، صاحب رايتمنصورى، ملقب به شير اسلام بهگريه درافتاد و بناليد.
آيا اين گفتهها، بهتمامى، از اختراعات راويان و مجعولات داستان سرايان شباست؟ آيا از افزودههاى ستايشگران و تصورات ناقلان معجزات و كرامات است؟ آيااين سخنان از بافتههاى پنداريان و خوابهاى خيالبافان است؟
چيزى است كه مستشرقان بهصحتش اطمينان كردهاند و «رونالدسون» در كتابعقيده شيعه و«لامنس» در كتاب فاطمه و دختران محمد آن را پابرجا شمردهاند. و اكثرمورخان اسلام در اين كه اين گفتهها راست و درست است ترديدى ندارند; كمترفردى از آن ها به يكى از اين خبرها بهنظر شكوترديد ننگريسته است. نه تنهانويسندگان قديم اين مطالب را منزه از ترديد و شك دانستهاند، بلكه در نويسندگانامروز كسانى هستند كه ايمانشان بهسايههاى حزن واندوهىكه گهواره زينب رافراگرفته بود، كمتر از پيشينيان نيست.
اين نويسنده مسلمان هندى «محمد حاج سالمين» است كه در نخستين فصل ازكتابش (سيدة زينب) ذكر مىكند كه چگونه اين نوزاد با اشك و آه استقبال شد، سپسمىگذرد و بعد از آن كه مروياتى از آن سروش شوم نقل كرده، پيغمبر بزرگ را تصويرمىكند، كه با دلى سوزان و چشمى اشكبار روى نوادهاش خم شده و زينب نو رسيدهرا مىبوسد; زيرا مىداند چه روزهاى سياهى در پس پرده در انتظار اين كودك است!
سالمين سپس مىپرسد: سوزش دل پيغمبرصلى الله عليه وآله چه اندازه بود وقتى كه از عالمغيب آن كشتارگاه جانگداز را مىديد كه منتظر نور ديدهاش است؟ و چقدر قلبنازنين و مهربانش لرزيد هنگامى كه در چهره اين كودك شيرين، سرانجام جگر سوزاو را بخواند؟
ولى، انكار نمىكنم كه در آنروز چيزى از اين شايعه پخش شده باشد، و امروزپس از آن كه واقعيتى داشته، سايههايى شده و بر صورتىكه ما نقاشىاش مىكنيمافتاده باشد، به طورى كه رنگآميزى تاريخ به آن ها زيبا گردد و ترديد نيست كه اينهاسايههايى هستند كه گهواره نوزاد را درغم و اندوه مىپوشانند و براى او بهترينعواطف غمزدگى و دلسوختگى را بر مىانگيزانند.
ما مىتوانيم بر اين بيفزاييم كه زهرا در هنگام باردارى چندان خندان و در آسايشنبود، بارها پريشان حالى و اندوه بر او چيره مىشده و اين ناراحتى و پريشانى از قديمبا زهرا بوده است، و كمتر از او جدا مىشده و شايد آغاز آن از مرگ مادرش خديجهباشد و سپس از آن روز كه عايشه به خانه رسول خدا قدم نهاد و به جاى مادرسفركردهاش نشست، جايى كه ساليانى دراز به فاطمه، آن دختر برگزيده و محبوب،اختصاص داشته; اين غم و اندوه با كندى رو بهافزايش بوده است. سپس، ميان ايندختر و زن پدر آن چه كه مانندش در نظاير آن پيدا مىشود رخ مىداده و آن مطلبىاست كه پس از سالها عايشه بدان اعتراف كرده است و بعضى از دانشمندان باختر ازآن سخن گفتهاند. از آنان «بودلى» را در كتاب پيامبر و«لامنس» را در كتاب فاطمه ودختران محمد بهياد دارم. اينان در خانههاى پيغمبر يكجور دو دستگى تصور كردهاند:يكى دسته عايشه آن زن دلربا و ديگر دسته فاطمه آن دختر فضيلت، و دور نيست كهباردارى فاطمه در افزوده شدن رنجهايى كه از دست عايشه مىديده اثرى بسزا داشته،به ضميمه غم و اندوهى كه در اثر از دست رفتن مادر خويش احساس مىكرده است.
زينب را مىبينيم در فضاى آن خانه شريف دوباله راه مىرود و مورد عنايتمخصوصى از ناحيه جد بزرگوارش است و افراد خانواده او را بسيار دوست مىدارندو با وى مهر مىورزند، از دور مىبينيم كه زينب دخترى ستشيرين; در دامان زهرا،نخستين درسهاى زندگى را فرا مىگيرد.
و پس از آن كه از آغوش مادر پاى بيرون مىگذارد، بزرگترين آموزگارانى را كهجزيرةالعرب پرورش داده مىبيند: جدش رسول خدا(ص)، پدرش شهسوار ميدان واستاد سخن، و دانشمندان و فقهايى از ياران ارجمند پيغمبر.
هيچ دخترى از همسالان زينب - در آن چه ما مىدانيم - به چنين تربيت عالى كهزينب در آن محيط برجسته و بزرگ ديده، دست نيافته است.
و تمام اينها چيزى بوده كه زينب را در كودكى دلشاد مىكرده و آمادهاشمىساخته كه ما او را آسوده و خرم ببينيم. ولى هنوز به جوانى نرسيده بود كه از آنسروش دردناك آگاه شد. نقل است كه روزى در جايى كه پدرش مىشنيد به تلاوتقرآن كريم مشغول بود. به خاطرش رسيد تفسير بعضى از آيات را از پدر بپرسد،درحالىكه از هوش سرشار دختر بهوجد آمده بود، پس از جواب با حالت تاثربهسخن خود ادامه داد و به روزهاى سياهى كه در آينده در انتظار اين دختر است اشارهكرد. تعجب پدر افزوده گشت، وقتى كه ديد زينب با لحنى جدى و محكم مىگويد:«پدر! من اينها را مىدانم. مادرم مرا آگاه كرد تابراى فردا آمادهام سازد».
پدر ديگر چيزى نگفت و در خاموشى فرو رفت و قلبش هم چنان از مهر ومحبت مىزد و مىتپيد.
خود را مىبينم كه سخن را از شيرخوارگى زينب آغاز كردهام تا سايههاىپريشانى كه گهواره زينب را فرا گرفته بود نشان دهم. اكنون اين سخن را تا چندى كنارگذارده و به دوران كودكىاش روى مىكنم. زينب را مىنگرم كه با پيشآمدهاى بزرگروبهرو مىشود و هنوز كودك در سال پنجم از عمر خود است.
1) نظام، دانشمند بزرگ اهل سنت گويد:« روز بيعت ابوبكر، عمر آنقدر بهشكم فاطمه بزد تاآن كه فاطمهسقط جنين كرد.»(ملل ونحل شهرستانى، مسئله يازدهم از اقوال نظام). ابن ابىالحديد نيز اين سخن راازاستاد بزرگ خود ابو جعفر نقيب نقل مىكند. (شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 193) و نيز ابن شهرآشوب ازكتاب معارف ابن قتيبه نقل مىكند: «محسن فرزند زهرا در اثر فشار قنفذ عدوى تلف شد.» (مناقب، ج 5،ص 113) و نيز فقيهالحرمين مفتىالعراقين صدرالحفاظ محدث شام محمدبنيوسف گنجى شافعىازابن قتيبه نقل مىكند: «پس ازوفات رسول خداصلى الله عليه وآله فاطمه محسن را سقط كرد» (كفاية الطالب، ص413).بنابراين، محسن از زينب كوچكتر بوده وولادت زينب پيش از محسن بوده است.
نكته قابل توجه آن كه من دسترسى بهنسخههاى خطى وقديمىكتاب ابنقتيبه پيدانكردم ولى دركتابمعارفىكهدرسال 1353 قمرى درمصر به چاپ رسيدهاستدر جايىكهناممحسن را مىبرد، چنينچيزىنيست؟ پس اين پرسش پيشمىآيد: آياهنگامچاپخيانتىشده؟ زيرا ايندو دانشمند بزرگ شيعه وسنىدروغ نمىگويند، مخصوصا ابنشهرآشوب كه معارف را با پنج واسطه از خود ابنقتيبه روايت مىكند. بنابراين، نسخه مصححه مقروة برمشايخ، نزد او بوده است.
اگر بگوييم چيزىكه سبب شد كه چند روز پس از وفات رسول خداصلى الله عليه وآله محسن سقط شود وهمان سببشد كه عدهاى از مورخان اهل سنتسقط محسن را در نقلهاى خود سقط كنند و اين ظلم جانسوز راناديده بگيرند، همان سبب شد كه هنگام چاپ كتاب معارف درمصر براى بارسوم نيز محسن را سقط كنند،
گزافه نگفتهايم.(مترجم).
2) عتبه و معتب پسران ابولهب، شوهران رقيه و امكلثوم بودند و بعد از اسلام بهقصد آزردن رسول خداصلى الله عليه وآلههمسران خود را ترك گفتند و آندو را يكى پساز ديگرى عثمان بگرفت و هر دو زير دست عثمان جانسپردند. دانشمندان، در اين كه اين سه خواهر، دختران پيغمبر بودند يا ربيبههاى آن حضرت، اختلافدارند.مترجم).
3) پساز مسلمان شدن ابوالعاص و هجرتش بهمدينه، رسول خداصلى الله عليه وآله همسرش زينب را به او برگردانيد.مدت جدايى اين دوهمسر، دوسال بود. مسند احمد، ج 1، ص 351. (مترجم).
4) كنيه يا لقب هريك از همسران رسول خدا(ص) «ام المؤمنين» (مادر مؤمنان) وجمع آن «امهاتالمؤمنين» مىشود.
5) علق (96) آيه 1 - 5 .
6) رسول خدا(ص) پيش از آن كه نزد خديجه بيايد، مىدانست كه از طرفخدا براى كارى بزرگبرانگيخته شده است. (مترجم).
7) در بعضى از تواريخ، عتبه ومعتب ناميده شدهاند. (مترجم).
8) مقاتل الطالبيين، ص 5، مكتبة الحيدريه فى النجف.
9) مسد (111).
10) نويسنده از اين صحابى رسول خدا، «شيخ» تعبير كرده كه ظاهرا در اين جا مراد پيرمرد باشد; زيرامعناهاى ديگر شيخ در اينوقتبراو سازگار نيست. اتفاقا او در اينوقت پيرمرد هم نبوده; چون عمرشبيشتر از پنجاه نبوده است. (مترجم).
11) كامل ابن اثير، ج3، ص303.
12) گويا زمان خلفاى راشدين باشد نه زمان پيغمبر(ص). (مترجم).
13) احتمال دارد كه سلمانبن ربيعه باهلى باشد; زيرا او فرمانده سپاه بوده است و از كامل ابن اثير بر مىآيدكه سلمان فارسى نيز در اين جنگ (جنگ بلنجر) شركت كرده است. (مترجم).
نظرات شما عزیزان: